:: شهید اردهال، سلطان علی فرزند امام باقر(ع)


نام:  علي
كنيه:  اباالحسن- طاهر
پدر:  محمد بن علي بن الحسين (ع)
مادر: ام ولد
نوع ماموريت: نائب خاص امام پنجم و امام ششم(ع)
سال ورود به ايران: حدود 113 ه . ق
حاكم زمان: هشام بن عبدالملك(125-105 ه. ق)
سال شهادت: 27 جمادي الثاني سال 116ه.ق(حدود 55 سال پس از واقعه كربلا)
چگونگي شهادت: پس از جنگ نا برابر و جدا شدن سر از بدن
محل شهادت و دفن:  كربلاي ايران(مشهد اردهال كاشان)

مورّخان و سیره ­نویسانی که درباره زندگانی امام محمّد باقرعلیه السلام و فرزندان آن حضرت، رساله یا کتابی نگاشته اند، درباره حضرت سلطان علی،بیش از این مقدار که وی یکی از فرزندان امام و مادر او امّ ولد بوده به چیز دیگری اشاره نکرده اند. البتّه این عدّه از قرن ششم هجری به بعد، از مزاری به نام امامزاده علی، فرزند امام باقرعلیه السلام در بارکرسب و مشهد اردهال یاد کرده اند.
عبدالجلیل قزوینی در وصف کاشان می نویسد:
«عمارت مشهد امامزاده علی بن محمّد باقرعلیه السلام به بارکرسب که مجدالدین فرموده است: «... اهل قاشان به زیارت علی بن محمّد الباقرعلیه السلام که مدفون است به بارکرسب با چندین حجّت و برهان که آنجا ظاهر شده است...»
این بقعه و بارگاه، پیوسته مورد توجّه مشتاقان و دوستداران اهل بیت بوده و آن را پس از بارگاه حضرت معصومه علیها السلام در قم و حضرت عبدالعظیم علیه السلام در ری و شاه چراغ علیه السلام در شیراز، از زیارتگاه های واجب التّعظیم می دانند.»
مؤلّف کتاب تاریخ اجتماعی کاشان به دستنویسی از قرن دهم هجری اشاره می کند و می نویسد: در این تذکره خطّی که در سال 933 ق. نوشته شده و در اختیار اوست «ترجمه احوالات سلطان علی و شرح آمدن او به کاشان و توجّه شیعیان نسبت به وی تا چگونگی شهادتش» آمده است.
روایتی از حضرت سلطان علی علیه السلام
و قد روی عن علیّ بن محمّد الباقرعلیه السلام أنّه سئل علیه السلام عمّا یقول النّاس: إنّ أباطالب فی ضَحْضاح من نار؛ فقال: لو وضع ایمان أبی طالب فی کفّة میزان و ایمان هذا الخلق فی الکفّة الأخری لرجح ایمانه. ثمّ قال: ألم تعلموا أنّ امیرالمؤمنین علیّاًعلیه السلام کان یأمر أن یحجّ عن عبدالله و أبیه [ابنه ] و أبی طالب فی حیاته، ثمّ أوصی فی وصیّته بالحجّ عنهم!
از هجرت تا شهادت (113 - 116 ق.)
جمعی از شیعیان و دوستان اهل بیت علیهم السلام در فین و چهل حصاران (کاشان) گردهم آمدند و پس از گفت و گو و مشورت، نامه ای برای امام باقرعلیه السلام نوشتند و از آن حضرت درخواست کردند تا برای ارشاد و راهنمایی دینی آنان، نماینده ای از سوی خود به آن نواحی اعزام فرماید.
برای رساندن نامه به آن حضرت، از میان آن جمع، شش نفر، به نام های: سعید و علی فرزندان قوام الدّین، محمّد طاهر فرزند حسین، یحیی و عامر فرزندان ناصر، و قوام الدّین فینی، حاضر شدند نامه را همراه هدایایی که مشتاقان و دوستان امام برای پیشوای خود تهیّه کرده بودند، نزد ایشان ببرند. قاصدان از چهل حصاران عازم مدینه شدند. در اوّلین منزل، بین راه «قریه بارکرسف»، کنار چشمه آبی فرود آمدند و ساعتی را به استراحت پرداختند. در این هنگام، یکی از قاصدان (عامر) به خواب رفت. وی در عالم رؤیا رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را دید که او را مورد خطاب قرار داده، می فرماید: عامر! تو از سوی دوستان و شیعیان ما برای بردن یکی از فرزندانم، به نزد نورِ دیده ام محمّد عازم هستی. پس از آنکه او را ملاقات نمودی، او فرزندش علی را که شبیه من است، برای ارشاد و راهنمایی دینی مردم آن سامان، همراه شما به فین و چهل حصاران خواهد فرستاد. او پس از مدّتی به دست دشمنان شهید خواهد شد و محلّ دفنش - آن حضرت در این هنگام، اشاره به دامنه کوهی کردند که نهر آبی از کنار آن جاری بود آنجا خواهد بود.
عامر، گریه کنان به رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم عرض می کند: اگر قضیّه این گونه خواهد بود، پس من چنین کاری نمی کنم و خود را در معرض مؤاخذه پروردگار قرار نمی دهم!
رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم به او فرمود: برای شما مشکلی نخواهد بود.
عامر، از خواب بیدار می شود و در حالی که وحشت و اضطراب او را فراگرفته است، با کسی سخنی نمی گوید. بر مرکبش سوار می شود و به محلّی که رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم در عالم خواب به او نشان داده بود، می رود. چون بدانجا می رسد، آن مکان را بوسیده، بدنش را بدان می­ساید. سپس با خود می گوید: چه خوب است از این سفر بازگردم!
از آنجا که به او گفته شده بود بر تو حرجی نیست، تصمیم می­گیرد تا با دیگر همراهان، به حضور امام شرفیاب شود و مأموریّت را به انجام برساند. عامر و همراهانش پس از طیّ راه طولانی وارد مدینه شدند. آنان به خانه امام باقرعلیه السلام رفتند. درِ خانه را کوفتند. غلام آن حضرت، درِخانه را به روی آنان گشود و نامه و هدایا را دریافت نمود و میهمانان تازه رسیده را به میهمان سرای امام برد و از آنان به طور شایسته ای پذیرایی کرد. صبحگاه، قاصدان در مسجد حاضر شدند. امام باقرعلیه السلام نیز به مسجد آمد. آنان با دیدن امام خوشحال و مسرور شدند و اشک شوق از دیدگانشان جاری گشت. آنان نسبت به امام عرض ارادت کردند و در محضرش نشستند. امام خطاب به آنان فرمود: نامه دوستانمان را خواندم و در جواب درخواست آنان، نور دیده ام علی را برای آن نواحی تعیین نمودم...
اسباب سفر مهیّا گردید. امام باقرعلیه السلام در جمع فرزندان و میهمانان فرمود: من، علی را برای هدایت و ارشاد دوستان و شیعیانِ نواحی چهل حصاران و فین می فرستم، تا او مردم را به راه و روش جدّم هدایت و راهنمایی کند و این، آخرین دیدار ما با اوست.
از مدینه تا کاشان
علی با پدر و برادران و نزدیکان وداع و خداحافظی کرد و همراه قاصدان، مدینه را به سوی ایران ترک کرد. در بین راه آثاری شگفت از حضرت نمایان گشت که همراهان را نسبت به وی مشتاق تر و دلداده تر ساخت...
آنان به حوالی چهل حصاران رسیدند. عامر در نامه ای، خبر ورود فرزند امام و همراهان را نوشت و توسّط پیکی به نزد دوستان و شیعیان فین و چهل حصاران فرستاد و از آنان خواست، تا خود را برای مراسم استقبال آماده سازند. نامه به اهالی رسید و همه از ورود فرزند امام و همراهان، آگاه و خوشحال شدند و برای دیدار و استقبال او سر از پا نمی شناختند.
هزاران نفر برای استقبال به بارکرس آمدند و شبی را در آنجا ماندند و روز بعد برای دیدار فرزند امام به خاوه رفتند. آنان در خاوه با فرزند امام دیدار نمودند و احساسات پرشور خود را ابراز کردند. حضرت سلطان علی، یک ماه در خاوه و نواحی آن اقامت نمود. مشتاقان از هر سوی به دیدارش می شتافتند و از محضرش بهره ها می بردند.
فرزند امام در چهل حصاران
پس از یک ماه، فرزند امام برای دیدار با دوستان و شیعیان، عازم فین و چهل حصاران شد و در آنجا استقرار یافت. فرزند امام هر روز با پیروان و علاقمندان اهل بیت علیهم السلام دیدار و ملاقات داشت و روزهای جمعه، نماز جمعه اقامه می کرد. وی تابستان ها که هوا گرم بود، به خاوه می رفت و در آنجا به ارشاد و راهنماییِ مردم می پرداخت. خاوه ای ها از سر شوق و محبّتی که به سلطان علی و خاندان او داشتند، برخی از روی رغبت و میل، مقداری از املاک و باغ و بوستان های خود را به او بخشیدند و برخی دیگر، عواید زیادی از املاک و مزارع خود را در اختیار او نهادند تا در موارد نیاز مصرف نماید.
... حضرت سلطان علی، بعد از یک سال اقامت در چهل حصاران و نواحی آن، نامه ای به پدر و برادر نوشت و آنان را از احوال خود و اوضاع منطقه آگاه نمود.
امام صادق علیه السلام در جواب، برای او نوشت:
«پدرم توسّط هشام بن عبدالملک شهید گردید. بخشش ها و تملیک ها و تمام عواید حاصله از آن املاک و باغ ها را صرف نیازمندان، مستمندان، از کار افتادگان و واماندگان نمایید و خود در آن مداخله نکنید. رفتار شما با مردم به نیکویی و مهربانی باشد، امر به معروف و نهی از منکر را ترک مکنید...»
حضرت سلطان علی با دریافت جواب نامه­اش، از شهادت پدر مطّلع و متأثّر گردید و بدین مناسبت، چند روزی را به سوگواری و عزاداری شهادت پدر اختصاص داد و به سفارش های امام صادق علیه السلام توجّه نمود.
... سه سال از حضور این امامزاده بزرگوار در منطقه گذشت. در این مدّت، عدّه زیادی از شیعیان و دوستان اهل بیت، گرد او جمع شده بودند. نفوذ روزافزون آن جناب به حدّی بود که هر جمعه شمار افراد نمازگزار به هزاران نفر بالغ می گردید. آنان گوش به فرمان و نیروهایی جان بر کف و آماده و مطیعِ حضرت سلطان علی بودند.
این نفوذ و افزایش پیروان، باعث خوف و وحشت حاکم وقت منطقه، «حارث»، ملقّب به زرّین کفش بارکرسفی، گردید. او از ترس، به والی قم، (ارزق) پیغام فرستاد که اطرافیان حضرت سلطان علی بسیار و رو به افزایش اند و همگی مطیع و فرمانبر او هستند.
ارزق از خبر حارث غضبناک شد و نامه ای به زرّین کفش نوشت و از او خواست تا با حکّام و عمّال خود متّحد شوند و آن حضرت را بکشند و سرش را برای او بفرستند...
زرّین کفش با ارقم و زبیر نراقی به مشاوره نشست و نقشه قتل جناب سلطان علی را کشید.
زرّین کفش با رفتاری فریبکارانه و زبانی دوستانه، سلطان علی را به باری کرسف دعوت کرد. آن جناب دعوت را پذیرفت و با گروهی از پیروان خود به آنجا رفت.
اهالی دهکده از او خواستند که در دهِ آنان بماند؛ امّا آن جناب نپذیرفت. او و همراهانش در بیرونِ ده، در دامنه کوهی که نهر آب از کنار آن می گذشت - و هم اکنون زیارتگاه است - خیمه های خود را برپا کردند.
نماز جمعه در مشهد اردهال
اهالی ده و اطراف و کسانی که از چهل حصاران و نواحی آن می آمدند، در خیمه گاه به حضور حضرت سلطان علی می رسیدند. روز جمعه فرا رسید، آن جناب در ده باری کرسف نماز جمعه را اقامه نمود و در موقع خواندن خطبه، حاضران را از وقایع آینده مطلع ساخت. پس از ادای نماز، نمازگزاران متفرّق شدند. جناب سلطان علی برخی از یاران را فراخواند تا نزدش بمانند. یاران در خیمه، گرد او جمع شدند. آن حضرت در جمع یاران چنین گفت:
از اوضاع و احوال موجود و اخباری که می رسد، چنین بر می آید که دشمنان ما قصد دارند در این مکان، مرا بکشند و محاسنم را به خون سرم خضاب کنند... من، شما را به پیروی از آیین محمّدی و شریعت او و راه اوصیایش توصیه می کنم و... مرا در محلّ خیمه گاه دفن کنید...
پس از این سخنان، غم و اندوه فراوان، یاران را فراگرفت و اشک از دیدگانشان جاری شد. آنان شب را نزد جناب سلطان علی ماندند. صبح فرا رسید. آن جناب از برخی همراهان خواست تا به خانه هایشان بازگردند...
نیروهای دشمن خیمه گاه را محاصره کردند و منتظرِ فرمان حمله شدند. آن حضرت به وسیله خادمش، از حضور دشمنان خبردار شد و امر نمود تا خیمه ها را جمع کنند و به سوی خاوه بازگردند. زرّین کفش، از قصد امامزاده با خبر شد. او و ارقم و زبیر نراقی، به تعقیب حضرت سلطان علی و همراهانش پرداختند. چون آن جناب متوجّه تعقیب دشمنان گردید، راه میان دو کوه را انتخاب کرد تا به خاوه برسد؛ اما دشمن با گماردن مأموران خود، راه را بسته بود. آنان از هر سو در بین راه با دشمن مواجه شدند که با پرتاب تیر حمله می کردند. در این بین، یک تن از یاران امامزاده به بالای کوه رفت و اهالی خاوه را برای یاری فرزند امام فرا خواند. خاوه ای ها با شنیدن این خبر، گروهی از ورزیده ترین جوانان و مردان خود را مسلّح کرده، به فرماندهی خواجه جلال و پسرش نصیرالدّین فرستادند. با رسیدن افراد مسلّح از خاوه، دشمنان متفرّق شدند و آنان نیز خود را به سلطان علی و یارانش رساندند.
سران سپاه دشمن، با مشاهده این شجاعت و رشادت از خاوه ای ها، دست از حمله کشیدند. آنگاه حضرت سلطان علی، زرّین کفش را برای مذاکره با خود فراخواند.
او به نزد جناب سلطان علی آمد و گفت: برای چه مرا خوانده اید؟
حضرت سلطان علی فرمود: ای حارث! من به خواسته دوستان و شیعیان چهل حصاران و فین، به این نواحی آمده ام و برای ارشاد و راهنمایی دینی آنان دعوت شده ام. شما برای چه این همه نیرو فراهم آورده اید؟ آیا به عاقبت کارتان اندیشیده اید؟ آیا به سرنوشت کسانی که قبل از شما در کربلا با جدّم آن گونه رفتار کردند، فکر کرده اید؟
زرّین کفش پس از سخنان امامزاده گفت: این سخنان و مواعظ را کنار بگذارید و آماده نبرد باشید؛ زیرا ارقم سوگند یاد کرده با کشتن شما، کار را یکسره سازد.
آنگاه اسبش را به طرف سپاه ارقم راند و خود را به او رسانید و گفته های خود با امامزاده را برای او بازگو کرد. ارقم پس از شنیدن سخنان حارث، نزد فرزند امام آمد و گفت: ای فرزند باقر! آیا گمان کرده ای که با نصیحت و موعظه به ما، جان سالم به در خواهی برد؟! من با خود عهد بسته ام، هرجا یکی از شماها را بیابم، سر از تنش جدا کنم!
جناب سلطان علی فرمود: ای ارقم! ما را از کشته شدن در راه خدا هیچ بیمی نیست. در میان پدران و اجداد و خاندان ما «شهادت در راه خدا» سنّت بوده است. من بر خود نگران نیستم، فقط بر ریختن خون دیگران بیم دارم و نمی خواهم سبب کشته شدن آنان شوم.
ارقم گفت: خون آنان را هم بر زمین خواهم ریخت.
زرّین کفش از پیش، تمامی راه های ارتباطی میان باری کرسف و آبادی های پیرامون آن منطقه را با گماردن مأموران مسلّح بسته بود تا هیچ گونه خبر و ارتباطی بین سلطان علی و طرفداران برقرار نشود و اگر مأموران، پیک یا رسولی را از طرف امامزاده یا شیعیان و طرفداران او در فین و چهل حصاران می یافتند، او را دستگیر کرده، می کشتند. شاهزاده حسین و سلطان محمود، از بستگان جناب سلطان علی، از جمله این رسولان بودند که در راه بین اردهال و فین، گرفتار و شهید شدند.
درگیری چند روز ادامه یافت. زبیر و عدّه ای از سپاه دشمن، در آغاز حمله، به دست یاران حضرت سلطان علی کشته شدند. این امر باعث تضعیف روحیه بقیه سپاهیان دشمن گردید. زرّین کفش، با دیدن این اوضاع، با تطمیع و تهدید، عدّه ای از «کلجاری»ها را با خود همراه نمود و با تقویّت روحیه سپاهیان، به جناب سلطان علی و یاران او حمله کرد. در این حمله، خواجه نصیر، از یاران حضرت سلطان علی، شهید شد. در حمله دیگر، عامر و در حمله های بعد، یاران باوفای فرزند امام، یکی پس از دیگری شهید شدند. نوبت به خود حضرت رسید. او با باقی مانده یارانش، در حمله ای شدید، بسیاری از سپاه دشمن را کشت و بقیه را تار و مار کرد. زرّین کفش که در حمله ها جان سالم به در برده بود، حیله ای به کار برد و عدّه ای از دختران و زنان کلجار را برهنه کرد و به میدان نبرد فرستاد. جناب سلطان علی با دیدن دختران و زنان برهنه، از حمله و دفاع دست کشید و یاران اندک خویش را به پشت جبهه فراخواند.
آن جناب در راه کوهستان، به کنار سنگی بزرگ پناه برد و در آنجا به نماز و دعا و نیایش مشغول گشت. ارقم و یارانش از فرصت استفاده کردند و با تیر و نیزه و خنجر به حضرت سلطان علی حمله نمودند و او را در همان مکان (بند ازناوه) شهید کردند....
خبر شهادت حضرت سلطان علی و یاران باوفایش به اهالی فین، چهل حصاران و سایر نواحی رسید. فینی ها پیاده و سواره با چوب و چماق، خود را به قتلگاه شهیدان اردهال رساندند.
پیکر پاک حضرت سلطان علی را برای غسل، از قتلگاه به سوی نهری، که اکنون به نهر شاهزاده حسین معروف است، حمل کردند و پس از غسل، تا مکان فعلی، که حضرت بدان وصیّت نموده بود، تشییع کردند و پس از نماز بر آن پیکر پاک، خاوه ای ها آن را به خاک سپردند.
فینی ها پس از خاک سپاری حضرت سلطان علی، به خونخواهی شهیدان اردهال برخاستند و با همان چوب و چماق های خود، به تعقیب دشمنان و قاتلان پرداختند و زرّین کفش و اکثر مأمورانش را دستگیر کردند و به قتل رساندند و پس از آن با خود عهد بستند که خود و نسل آنان هر سال، در دومین جمعه فصل پاییز، که مصادف با روز خاک سپاری حضرت سلطان علی است، به زیارتش بیایند و این واقعه را با برگزاری «مراسم قالی شویان» زنده نگه دارند.
مراسم قالیشویان 
اهل بیت(ع) شاخص ترین تجلی رحمت و لطف خداوند نسبت به بندگان او هستند، اسماء الحسنایی که زیباترین صفت خاص خداوند متعال (رحمه اللعالمین) را در سیرت و صورت خود به همراه داشتند و همواره خلق را به سوی نور رهنمون کردند و سعادت انسان را تضمین نمودند بگونه ای که در این مسیر هیچ کس با آنان قابل قیاس نیست.
هرگاه جامعه به سوی آنان روی آورد. تسلیم قلبی پیدا کرد. عزت و اقتدار خود را به دست آورد و در بستر زمان ماندگار ماند. همان چیزی که در منطقه فین و چهل حصاران اتفاق افتاد زمانی که در مرکز وحی بنی امیه در فکر فرو نشاندن چراغ هدایت و ولایت بودند و بر بام کعبه بساط مشروب پهن می‌‌کردند و بنی عباس با تخریب قبور و شهادت فرزندان رسول خدا(ص) مانع زندگی آنان در شهر و دیار خود می‌‌شدند، مردم منطقه ولایی فین و چهل حصاران از چنان عقلانیتی برخوردار بودند که تنها راه سعادت و کمال خود را در مرکز وحی و خاندان اهل بیت جستجو می‌‌کردند. در اوج خفقان و مظلومیت امام باقر و صادق(ع)، پیش کسوتان منطقه در عقل و عرفان برای احیای شریعت و رشد معنوی نسل جوان و استفاده از زلال معرفت اهل بیت به محضر امام باقر(ع) رفتند تا از سرچشمه‌ی وحی، کوثر عرفان بنوشند. بزرگان منطقه فین در سال ۱۱۳ هجری قمری بزرگترین تحول معنوی را با دعوت رسمی و حضور عاشقانه‌ی خود در محضر امام باقر(ع) بوجود آوردند. این حرکت عظیم از چنان قداستی برخوردار شد که مورد تایید رسول خدا(ص) قرار گرفت تا اینکه آن حضرت از مردم منطقه‌ی فین، به عنوان دوستان خود یاد کرد. بدون شک حضور علی بن باقر(ع) منشا تحول بنیادین در فکر و اندیشه‌ی معاصرین آن حضرت شد و کاشان توانست در کنار این حرکت عظیم مدال افتخار دارالمومنین را به خود اختصاص دهد تا در طول تاریخ زنده و با طراوت و مدافع حریم اهل بیت باقی بماند. این امری است که بر هیچ کس پوشیده نیست، هر چند گروهی خواسته‌اند عظمت این تفکر را مخدوش کنند.
عمل عبادی، سیاسی قالیشویان به عنوان یک وظیفه دینی همواره مورد توجه عام و خاص مردم ولایتی منطقه فین از اولین سال شهادت حضرت سلطانعلی (ع) بوده است و روحانیت این حافظان حریم ولایت در طول هزار و اندی سال، پیشتاز در حفظ این سنت مذهبی، فرهنگی بوده و به عنوان سنبل مبارزه با ظلم و الحاد و اثبات مظلومیت و حقانیت اهل بیت از آن استفاده نموده، بزرگان و صاحب منصبان منطقه نیز همواره از حریم تشیع دفاع کرده‌اند و حرکت در این مسیر را برگ زرینی در ابراز عشق و محبت خود به اهل بیت می‌دانسته‌اند، اکنون همان شور و حال در قالب مراسم قالیشویان توسط مردم شهید پرور فین برگزار می‌گردد و مردم منطقه کاشان و دیگر شهرهای کشور عزیزمان ایران با حضور خود شکوه خاصی به مراسم می‌بخشند. سنت قالیشویان است که همه ساله در دومین جمعه ماه مهر در سالروز شهادت آن بزرگوار برگزار می‌گردد.
منبع؛ شهید اردهال، سلطان علی فرزند امام باقر(ع)، حبیب الله سلمانی آرانی، فرهنگ کوثر 1384 شماره 62
 













پوستر همایش

© کلیه حقوق این وب سایت محفوظ می باشد .
طراحی و پیاده سازی شده توسط : همایش نگار ( ویرایش 10.0.6)